کیانکیان، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره

کیان پسر مامان و بابا

پنجمین تولد

پنج شنبه 16 آذر پنجمین تولد کیان را برگزار کردیم و خیلی خوش گذشت. دوست داشتم بیشتر بچه ها و دوستانش باشند ولی نمی دونستم آیا بچه های مهد کودک می آیند یا نه ؟ برای اینکه تولد بچه گونه شود ،صندلی بازی گذاشتیم ولی توی بازی دست کیان به آرمان خورد  و گونه اش براثر برخورد به میز  کبود شد و بازی تعطیل شد. هرکاری هم کردم کسی برقصه هیچ کس نرقصید، به زور حسین و روژین را بلند کردم . تمام تم تولد انگری برد بود و کلی خودم و راضیه و میترا زحمت کشیدیم تا این وسایل آماده شدند. یک ژله انگری برد هم به پیشنهاد الهه درست کردم که بنظر خودم عالی شد. اول، جشن تولد را برگزار کردیم وکادو ها راباز کردیم و بعد شام خوردیم موقع برگزاری جشن، کیان مرتب آرم...
28 آذر 1391

منظوری نداشتم

پارسال از حراجی های شهرآرا یک بلوز بافتنی سفید با طرح دانه های برف به مبلغ 20 هزار تومان خریدم. روز یکشنبه 26 آذر که کیان مهدکودک را تعطیل کرد و رفت خانه مامان جون ، این بلوز را تنش کردم اولش اعتراض کرد ولی چون خوشحال بود که به خانه آنها می رفت ، پوشید. روز سه شنبه که می خواست برود مهدکودک همان بلوز را با زور  پوشیدم و کیان هم بداخلاقی کرد.من هم که دیرم شده بود عصبانی شدم خودم لباس هایم را پوشیدم و از خانه بیرون زدم . با صدای بلند کیان را صدا زدم . کیان از پله ها آمد پایین ازش پرسیدم آخه چرا من را اذیت می کنی من که مامان مهربونی هستم . آمد جلو و گفت من که منظوری نداشتم با این جمله هم من آرام شدم هم کیان وبخاط داشتن پسر عاقل ، وجودم ...
28 آذر 1391

تعطیلی مهد کودک

یکشنبه صبح هوا خیلی سرد بود و کیان وقتی از خواب بیدار شد و گفت من نمی خواهم بروم مهدکودک . خودش شماره تلفن خانه مامان جونش را گرفت و موفق ما را راضی کند و من هم بردمش. دوشنبه صبح تقریبا 5 سانتی برف نشسته بود و کوچه ها یخ بندان بود ، مدارس ابتدایی مناطق 1-5 تعطیل شدند و من هم به اشتباه فکرکردم که مهد کودک هم تعطیل هست .به کیان گفتم تعطیلی ، بعد با مهد تماس گرفتم گفتند باز هستند ولی کیان قبول نکرد و خودش تلفنی با مامان جونش هماهنگ کرد و روز دوم هم مهدکودک تعطیل شد. دمای هوا این چند روز 2-3 درجه بالای صفر و شبها 3-4 درجه زیر صفر است
28 آذر 1391

تولد مهدکودک

 شنبه 25 آذر  روز تولد مهدکودک بود و چهارشنبه با خودش رفتیم شیرینی فروشی لادن و کیک تصویری تام و جری را سفارش دادیم . شنبه صبح که از خواب بیدار شدیم اتاق خواب خیلی تاریک بود ، حسین جان بیرون را نگاه کرد و گفت داره برف می آید کیان هم بیدار شد وآمد پهلوی من خوابید .وقتی از خانه بیرون رفتیم ماشین من کاملا با برف پوشانده شده بود با استرس فراوان به مهدکودک رسیدم و کیک را نیز از شیرینی فروشی تحویل گرفتم . مربی اش ریحانه جان بسیار مهربان است و تولد خوبی برگزار شد. کیان خیلی خوشحال بود و با اصرار بعد از مهد کودک با هم آمدیم خانه . سر راه به بوستان سعادت آباد سر زدیم تا مجموعه باشگاه شتاب را ببینیم
28 آذر 1391
1